داستان بی توجهی مادرانه
دیروز یک مغازه ای پیدا کردم که لباس خونه ای خیلی خوب داشت با قیمت مناسب تصمیم گرفتم چند دستی برای روشا بخرم چون آستین لباس هاش کوتاه شده جالبته بچم از دست بیشتر رشد کرده، خلاصه به خانم فروشنده گفتم چهارسالشه اونم آورد منم خریدم و تو خونه دیدم براش کوچیکه و زن عموی خوبش زحمت تعویض لباس رو کشید و سایز بزرگتر گرفت و اندازه اش شد. منظورم اینه که روشا تو بغل خودم داره رشد می کنه و من این قدر از سایزش که هر روز در آغوشش می گیرم بی خبرم تازه یه چیز دیگه هم فهمیدم که هنوز عصبانیم همین شیطنت های بچه ها اما خیلی اذیتم کرد و پیام اونم این بود که زیاد به احوالات بچم دقیق نیستم. منی که تو خیابون بچه های کار رو می بینم و گریه سر می دم و هی خودم رو ب...